دلتنگی شبانه
صبا الان اینجا که نشسته ام وبرایت مینگارم صدای خنده هایت می اید نمیدانم شاید انگونه که باید کنارت نبودم اما سعی کرده ام وقتی هستم با تو باشم شبها وقتی برایت قصه میگویم وتو با ان نگاه مهربانت صفحات را پی میگیری که کی میخواهد تمام شود ومن بروم دلم میخواهد همیشه کنارم روی دستانم بخوابی اما تو بزرگتر میشوی وخصلت های کودکیت را باید کم کم رها کنی ...برایم هیچ چیز سخت تر از این نیست که شب با بغض میگویی شب بخیر ....اخر نمیدانی چقدر برایم سخت است اینگونه شب بخیر گفتن دوستت دارم دختر آرزوهایم ...
نویسنده :
مادر
16:16